جدول جو
جدول جو

معنی تنه بیتن - جستجوی لغت در جدول جو

تنه بیتن
یارگیری کردن در بازی، دعوا و جنگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَمْ بِ تَ)
کس به کس. کس بعوض کس. (ناظم الاطباء). فرداً فرد. یک یک:
چنین گفت با مویه افراسیاب
کزین پس نه آرام جویم نه خواب
مرا اندرین سوگ یاری کنید
همه تن بتن سوگواری کنید.
فردوسی.
بفرمود تا هرکه دانا بدند
بگفتارها بر توانا بدند
به نزدیک قیصر شدند انجمن
بپرسید از ایشان همه تن بتن.
فردوسی.
همه نامداران آن انجمن
گرفتند نفرین بر او تن بتن.
فردوسی.
چو بشنید گفتار او انجمن
پر اندیشه گشتند از آن تن بتن.
فردوسی.
گر بقدر سوزش دل چشم من بگریستی
بر دل من مرغ و ماهی تن بتن بگریستی.
خاقانی.
- جنگ تن بتن، از فنون جنگهای پیشین است که به ضرورت، جنگاوران از سنگرها و قلاع نظامی بیرون می آمدند و بصورت مغلوبه و یورش در یکدیگر می آویختند و کشتار می کردند و در اینگونه جنگها دیگر فرامین فرماندهان پس از صدور فرمان یورش بی اثر می شد و هرکس به ابتکار خود از خویشتن دفاع و یا به دشمن حمله می کرد و تلفات در این نوع نبردها بیش از سایرجنگها بود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کنایه از کوچ کردن و سفر کردن. (برهان) (انجمن آرا) (رشیدی) (ناظم الاطباء). سفر کردن. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) :
بنه بست زین کوی هفتاد راه
به هفتم فلک برزده بارگاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ / قِ بَ دَ)
تنگ کشیدن. تنگ برکشیدن. استوار ساختن زین اسب با بستن نواری مخصوص. بستن و محکم ساختن تنگ اسب و آماده ساختن اسب را جهت سواری و کارزار:
به زین بر، ببستند تنگ استوار
بگفتند و رفتند زی کارزار.
فردوسی.
چون تو سوار فضل کجا در همه جهان
بر مرکب کمال هنر بسته تنگ تنگ.
سوزنی.
میدان فراخ یافته ایم و دلیروار
بر مرکب هوا و هوس بسته تنگ تنگ.
سوزنی.
ببر گرفت مرا تنگ و تنگ اسب فراق
ببست گفتم یارا تو بر چه سودایی ؟
سوزنی.
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنه بستن
تصویر بنه بستن
کوچ کردن و سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کوچ کردن، کوچیدن، حرکت کردن، سفر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جنگ حیوانات گربه سان با هم، سرشاخ شدن، درگیری حیوانات
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خسوف، ماه گرفتگی
فرهنگ گویش مازندرانی
در آغوش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خارج کردن مواد غذایی و املاحی که به مرور در گلوگاه و زیرحلق
فرهنگ گویش مازندرانی
زنده بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
نشان و رد چیزی را یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع شدن سرشاخه ها در نهر و جوی آب، دعوای سگ ها
فرهنگ گویش مازندرانی
یارگیری پایاپای در شالی زار جهت انجام امور زراعی
فرهنگ گویش مازندرانی
ساکن شدن، اسکان یافتن، کلمه ی بنه به عنوان پسوند مکان
فرهنگ گویش مازندرانی
تنه زدن به کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
دام گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
نشستن برف بر زمین، به زمین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
یکه خوردن، جست و خیز ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
اندازه گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
به عهده گرفتن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ته گرفتن غذا سوختن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
تند شدن، بد مزه شدن، عصبانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی